ادرس جدید وبلاگ
www.faryadeashk7.blogfa.com
ادرس جدید وبلاگ
www.faryadeashk7.blogfa.com
دلم....
هوا میخواهد...
ولی در سرنگ!!!1
از زندگی خستم....
وقتی در شادی بسته میشه
در دیگری باز میشه
ولی معمولا ما اینقدر به در بسته شده خیره میمونیم که...
دری که به رویمون باز شده رو نمیبینیم
بهترین عکس ها در اتاق تاریک ظاهر میشوند....
پس وقتی خدا تو رو در تاریک ترین صحنه زندگی قرار داد....
بدون میخواد عکس قشنگی ازت بسازه...
کاش در کودکی می ماندیم...
بجای دل هایمان زانو هایمان زخمی میشد......
حقیقت دارد....
کافی است چمدان هایت را ببندی....
تا حاضر شوند همه برای از یاد بردنت....
انکه بیشتر دوستت میدارد زودتر.....
یکی عاشق بود
یکی نبود
یکی جز اون یکی کسی نداشت
اون یکی اونو دوست نداشت
یکی دلش بیقرار بود
اون یکی سرقرار بود
یکی دنیا رو بی اون نداشت
یکی اونو جا میذاشت
زیر این اسمون رنگی
آخه تا کی دورنگی چرا یکی بود یکی نبود رسم دلای سنگی
پایان........
اولا پوزش فرااااواااان بخاطر دیر اپ کردنم...
راستش این اولین داستانیه که نوشتم بدیهاشو با خوبیاتون بپوشونین
حتما نظراتونو بگین بدیهاش و ضعفاشو تا بتونم مشکلاتمو رفع کنم....
قسمت چهارم.....
شرمندم از همتون تا فردا تمومش میکنم....
قسمت سوم
ببخشید اگه دیر شد واقعا معذرت میخوام سعی میکنم اخرشو خیلی زود واستون بزارم....
گنجشک به خدا گفت :
لانه ی کوچکی داشتم ارامگاه خستگیم ،سرپناه بیکسیم بود...
طوفان تو ان را از من گرفت...کجای دنیا ی تو را گرفته بودم؟؟؟!!!
خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی ...
باد را گفتم لا نه ات را واژگون کند ...
انگاه تو از کمین مار پر گشودی...
چه بسیاااار بالاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم ...
و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی....
پدرو مادر تا یک سالگی بچه تلاش میکنن
حرف زدن رو بکودک یاد بدن!!!....
ولی وقتی حرف زدن رو یاد گرفت....
هی داد میزنن ...
ساکت خفه شو....
قسمت دوم.....
ارش یا علی....
قصه از یدختریه که با پسری 4 ساله عاشقانه بودن و تا پای ازدواج میرسن اما.....
داستانیه که خودم نوشتم
نمیدونم چجوریه ولی امیدوارم ارزش وقت با ارزشتونو داشته باشه....
قسمت اول...............
چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و بجاش یزخم همیشگی رو قلبت هدیه داد
زل بزنیو بجای اینکه لبریز از نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز بدیواری تکیه بدی که یبار زیر اوار غرورش همه ی وجودت له شده...
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش...
هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی...
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا
نفهمه که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت اروم زیر لب بگی...
گل من...
باغچه ی نو مبارک
امدی با تاب گیسو تا که بیتابم کنی
زلف بر یکسوزدی تا غرق مهتابم کنی
اتش در برق نگاهت ریختی برجان من
خواستی تا درمیان شعله ها ابم کنی
رفتی از پیشم که دور از چشم خود تا نیمه شب
بانوای لالای گریه ها خوابم کنی
ای بیمروت
لحظه ای بنشین و در چشم غم الودم نگر
زبان اشک میگوید حکایت های دل...
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود
مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود
مراقب رفتارت باش که عادتت میشود
مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود
زبانم را نمیفهمی ، نگاهم را نمیبینی
ز اشکم بیخبر ماندی و اهم را نمیبینی
سخنها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما!!مگر طرز نگاهم را نمیبینی
سیه مژگان من!!موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من!!روز سیاهم را نمیبینی
پریشانم دل مرگ اشیانم را نمیجویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمیبینی
سخنها چیست جز عشق تو؟روی از من چه میپوشی؟؟
مگر ای ماه !!چشم بیگناهم را نمیبینی؟؟؟
تو اگر میدانستی چه زخمی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمیپرسیدی...
که چرا تنهایی!!!!!!!!!.....
انگاه که ضربه های تیشه ای زندگی را بر ریشه ی ارزوهایت...
حس میکنی...بخاطر بیاور که...
زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است....
وقی وقعت ها ادم را فریب میدهند چه میشود کرد؟؟؟
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ پوشیده و راست راست تو خیابون راه میره...
عشق نشسته کنار خیابون ... کلاهی بر سر کشیده و داره گدایی میکنه...
و مرگ در قالب دخترکی زیبا ...گلهای رز زرد میفروشه.....
هنوز از عشق نمیدونم
و خیلی میخوام نظرتونو راجع به عشق و عاشقی و... بدونم!!!!
من و تو ای همه عشق
همچو دو عقربه ی یک ساعت
پایمان بسته بهم
و لیک یکشب سرمان بر سر یک بالش نیت
وه چه لذت بخش است ظهر این گاه شمار
با همه تابو تبش...
و از ان زیباتر ...
حالت نیمه شبش....
زیر آوار اخرین حرفت جا مانده ام لعنتی
نمیدانی خداحافظ آخرت چند ریشتر بود....
این را هیچ وقت فراموش نکنیم
هیچوقت...هیچجا...هیچ چیز...
سخت تر از زندگی کردن نیست
بود سوزی در اهنگم خدایا
تو میدانی که دلتنگم خدایا
دگر تاب پریشانی ندارم
نه از اهنگ نه از سنگم خدایا
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است...
که همچنان که تو را میبوسند....
در ذهن خود طناب دار تو را میبافند....
به شانه ام میزنی که تنهاییم را تکانده باشی؟!
به چه دل خوش کرده ای؟!
تکاندن برف از شانه ی آدم برفی......
اگر مشکلت چاره ای دارد
چرا غصه میخوری؟!
اگر مشکلت چاره ای ندارد
چرا غصه میخوری؟!
براستی تلخی مرگ
کمتر از تلخی زندگی است...
این مطلب نوشته ی کسیست که نزاشت اسمشو بگم فقط گفت:
ناشناس همیشه تنها....
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
من کیم لیلی و لیلی کیست من
ما یکی روحیم اندر دوبدن
تعداد صفحات : 2